افسانه و حقیقت شهر دوست داشتنی
دو سرباز روبهروی هم پشت میز چوبی کنار خیابان نشستهاند و چای مینوشند. مردی پنجره کوچک دکهاش را باز میکند و پی در پی خمیازه میکشد. زنی سبد حصیری بزرگ را روی شانه چپش گذاشته و دست دیگر را حائل آن کرده است. این، تصویری است از چمخاله در یک روز میانه شهریور. 6 صبح. مه رفته و شهر در هاله سبک جا مانده از آن، بیدار میشود. چمخاله را خیلیها با نادر ابراهیمی شناختند. شهری که دوست میداشت.
کد خبر: ۲۸۳۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۶/۲۱